گاه نوشت های یک آبی/بنفش

ساخت وبلاگ
دلم می خواهد دستهام را باز کنم و به وسعت همه ی این دوری ها عشق را در آغوش بکشم و نفس نفس نفس بزنم.

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 25 شهريور 1395 ساعت: 1:46

شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 45 تاريخ : يکشنبه 21 شهريور 1395 ساعت: 16:39

نمیدونم جواب آدم مریض و نفهم رو باید داد تا شرش کم شه؟

یا باید سکوت کرد چون بهرحال اون شخص مریض و نفهمه؟

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 13:29

+ من ماهی خو کرده به این تنگ بلورم...

- لعنتی

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:40

گاهی برگشتن با نوعی ترس همراهه، ترس دوباره خراب شده، ترس ازینکه مبادا دوباره بد ببینی و دلت بشکنه و بفهمی نباید دیگه روی همین تعدادِ فیلتر شده هم حساب کنی... سعی می کنم با این ترس بجنگم و ایمان داشته باشم به انتخابم، به دوستهام و به روزهایی که باید ساخته شن...

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:40

گذشت و گذشت تا رسیدیم به شهریور، خبر جشن و عروسی می رسد، خبر رفتن رفقا از جغرافیایِ جیغ جیغ کردن هایمان و من مبتلاترم به یار و دلخوشم به ماندنی هایم...

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 60 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:40

راه و رسم خوب کردن حال و احوالات را نمی دانم، دلِ یار که گرفته باشد، دلم می گیرد و یادم می رود چطور دلش را ببرم سمت حال خوب... چطور کانون خنده باشم؟ اصلا چه احتیاج کانون خنده ی جمع بودن؟ از جمع... دلم به دوتایی ها، به لبخند های دوتایی و با هم بودن هایش خوش است...

* خوشحالی را در خانه یاد نگرفتم، مثل خیلی چیزهای دیگر که یادنگرفتم، روی دوش خودم است، خوشحال شدن و خوشحال کردن...

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 53 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:40

میدونی؟ تو نمی تونی بجنگی با این شرایط. بی پولی، عدم امکان موسیقی یاد گرفتن، تنهایی، دوری و فاصله... تو نمی تونی بجنگی، پس قبولشون کن.

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:40

تو روزهایی که هستم حرف زدن هیچ فایده ای نداره، نه با خانواده، نه با خواهر، نه با دوست، نه با استاد، نه تو گروه سه تایی مون... سکوت شدم پس، پناه برده به استیکر های خنده دار و گیف های رقص و اموجی های لپ گلی، که بپوشونه کم آوردنم رو... ولی خب، کم آوردم، یه جریان تازه نیست، یه جریان کهنه ست، از وقتی حجاب تحمیل شد، دعوا تو خونه تحمیل شد، نداشتن دوست صمیمی تحمیل شد، تنهایی تحمیل شد، حالا نه میلی هست نه علاقه ای نه حسِ خواستنِ یه شروع... مشغولم به مردن در عین لبخند و این همه ی ماجرای زندگی منه. *چطور میشه نفس هایی که میل مردن دارن عاشق باشن؟ چطور صبر کنی واسه کسی که ه گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:39

انگاری یک تکه ی کوچک از آسمان شهر کنده شده باشد که اینطور بی زاویه باران می بارد. اولش آسمان ابری ست، خاکستریِ ملایم، بعد ناگهان صدای چیک چیکِ قطره های آب که به آسفالت می خورند می آید و بعد صدای بارانِ بی امان که روی شیروانی های خانه می رقصد و شُرشُر آب که از لوله های کنار سقف میریزد زمین- اسمشان چیست؟- یکبار دایی ع می گفت پاییز که می شود مردم شمال افسرده می شوند بسکه باران می آید، باران می آید، باران می آید. من یادم هست بچه که بودیم، تمام هفته به امید جمعه می گذشت، جمعه می رفتیم خانه ی بابابزرگ بازی کنیم، باران می گرفت و القصه حبس می شدیم درون خانه، صورتم گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 90 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:39

[...وقتی سکوت می کنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمی کنم، می خندم. دهانم را باز می کنم و می گویم بله، موافقم. اما سکوت، می دانم که نمی کنم. ]

پاییز فصل آخر سال است | نسیم مرعشی (چاپ نهم، برگزیده جایزه ادبی جلال آل احمد)

 

* این بخش هم از معدود کتابهایی که می خونم راه اندازی شد. هووووورااا 

 

گاه نوشت های یک آبی/بنفش...
ما را در سایت گاه نوشت های یک آبی/بنفش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iblueviolete بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 1:39